نسیم دریا

وبلاگ هنری و خبری

نسیم دریا

وبلاگ هنری و خبری

سیره ى عملى امام خمینى رضوان الله علیه در ماه مبارک رمضان

عالمان ربانی، چلچراغ‏هاى پر فروغى هستند که در هر عصرى، در آسمان علم و عمل مى‏درخشند، و با کسب نور و گرما از خورشید رسالت و امامت. بر زمینان تجلى مى‏کنند و آنان را به سوى منابع نور و برکت دودمان وحى، رهنمون مى‏سازند، و بر بال عرفان ناب محمدى صلى الله علیه و آله نشانده، بر مشکات ملکوت، عروج مى‏دهند.

در میان دین باوران کفر ستیز، چهره‏ى محبوب قرن، فقیه تیز بین سیاست مدار ایزدخواه فیلسوف عارف ژرف نگر، عالم متخلق و رهبر و بنیان گذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمینى، رضوان الله علیه، از موقعیتى والا و ویژه برخودار است; زیرا، روزها و ساعت‏ها و لحظه‏هاى عمر او، بامراقبه و محاسبه سپرى شد و صدها آیه‏ى قرآن را مجسم ساخت و عینیت‏بخشید.

امسال، که از سوى مقام معظم رهبرى، «سال امام خمینى; رضوان الله علیه‏» نام گذارى شده است، مناسب است‏سیره‏ى عملى ایشان را در ماه مبارک رمضان مورد بررسى قرار دهیم تا جان را با شهد محبت و شناخت‏حاصل از رفتار ایشان، صفایى دیگر دهیم.

حضرت امام، رضوان الله علیه، توجه ویژه‏اى نسبت‏به ماه رمضان داشته و بدین جهت، ملاقات‏هاى خودشان را در ماه رمضان تعطیل مى‏کردند و به دعا و تلاوت قرآن و...مى‏پرداختند.

و خودشان مى‏گفتند: «خود ماه مبارک رمضان، کارى است‏» (1) .

یکى از یاران امام، در این باره گفته است:

در این ماه، ایشان، شعر نمى‏خواندند و نمى‏سرودند و گوش به شعر هم نمى‏دانند. خلاصه، دگر گونى خاصى متناسب با این ماه در زندگى خود ایجاد مى‏کردند، به گونه‏اى که این ماه را، سراسر، به تلاوت قرآن مجید و دعا کردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپرى مى‏کردند (2) .

ایشان، به هنگام سحر و افطار، بسیار کم مى‏خوردند، به گونه‏اى که خادم‏شان فکر مى‏کردند که امام، چیزى نخورده است! (3)

حضرت امام رحمه الله درباره رمضان چنین مى‏سرایند:

ماه رمضان شد، مى و میخانه بر افتاد عشق و طرب و باده، به وقت‏سحر افتاد افطار به مى کرد برم پیر خرابات گفتم که تو را، روزه، به برگ و ثمر افتاد با باده، وضو گیر که در مذهب رندان در حضرت حق این عملت‏بارور افتاد (4)

سلام بر ماه خوبی ها - سلام بر رمضان



ماه رمضان را دریابیم ...

خداوندا!

گفتم: خسته ام!

گفتی: لا تقنطوا من رحمه الله

گفتم: کسی را ندارم!

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید

گفتم: فراموشم نکن!

گفتی: فاذکرونی اذکرکم

گفتم: راه زندگی را نشانم بده

گفتی: انا هدیناه السبیل اما شکرا و اما کفورا

گفتم: نجاتم بده

گفتی: رمضان را دریاب


  

 الهی و ربی من لی غیرک 

OCR چیست؟

 برای فارسی ما و مشکلات آن
          فرض کنید که ما متنی را روی کاغذ داریم و می ‌خواهیم آن را وارد رایانه کنیم. اولین روشی که به ذهن می ‌رسد این است که متن را به تایپیست بدهیم تا با کامپیوتر تایپ کند. امّا آیا می ‌شود عین همان متن را وارد رایانه بکنیم تا نیازی به تایپ نباشد؟ البته دستگاه « اسکنر » می ‌تواند تصویری از آن متن را وارد رایانه کند، تا اینجا بخشی از مشکل ما حل شده است. امّا رایانه که نه عقلی دارد و نه « زبان » می ‌فهمد، نمی ‌تواند حروف و کلمات را از هم تشخیص دهد. مثلا ً اگر از کامپیوتر بخواهیم به ما بگوید که در متن اسکن ‌شده کلمۀ « علی » چند بار آمده است، بی‌ آنکه شرمنده شود، می ‌گوید نمی ‌توانم تشخیص بدهم! در واقع این « تصویر دیجیتال ‌شده » باید به « تصویر قابل پردازش » تبدیل شود. موضوع اصلی OCR همین است. OCR سرنام اصطلاحی است که صورت کامل آن در واژه ‌نامه ‌های انگلیسی به دو صورت آمده است:
-    Optical Character Recognition
-    Optical Character Reader ادامه مطلب ...

داستان عاشقانه آوا و پسر سرطانی

همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای
سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره ؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم . تنها دخترم آوا به نظر
وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود . ظرفی پر از شیر برنج در
مقابلش قرار داشت ، آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود ! گلویم
رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم : چرا چندتا قاشق گنده نمی خوری ؟ فقط
بخاطر بابا عزیزم ! آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک
کرد و گفت : باشه بابا ، می خورم ، نه فقط چند قاشق ، همشو می خوردم ولی
شما باید … آوا مکث کرد !!! بابا ، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم ،
هرچی خواستم بهم میدی ؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و
گفتم ، قول میدم ، بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم ! ناگهان مضطرب شدم و
گفتم : آوا ، عزیزم ، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار
کنی ! بابا از اینجور پولها نداره ! باشه ؟
آوا گفت : نه بابا ، من هیچ چیز گران قیمتی
نمیخوام ! و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو خورد ! در سکوت از دست همسرم و
مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم
! وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد ؛ انتظار در چشمانش موج میزد . همه ما
به او توجه کرده بودیم و آوا گفت ، من میخوام سرمو تیغ بندازم ، همین
یکشنبه !!! .....
  ادامه مطلب ...

خاطراتی از امام

ملاقات با پیرمرد

پیرمردی از راه دور برای زیارت حضرت امام به تهران و جماران رفت، در همان روز چندتن از شخصیت ها نیز برای دیدار امام رفته بودند، امام در آن روز با کسی قرار ملاقات نداشت، دیدار با شخصیت ها را نیز نپذیرفت اما وقتی که باخبر شد پیرمردی از روستایی دور افتاده به دیدار او آمده، او را به حضور پذیرفت.