عالمان ربانی، چلچراغهاى پر فروغى هستند که در هر عصرى، در آسمان علم و عمل مىدرخشند، و با کسب نور و گرما از خورشید رسالت و امامت. بر زمینان تجلى مىکنند و آنان را به سوى منابع نور و برکت دودمان وحى، رهنمون مىسازند، و بر بال عرفان ناب محمدى صلى الله علیه و آله نشانده، بر مشکات ملکوت، عروج مىدهند.
در میان دین باوران کفر ستیز، چهرهى محبوب قرن، فقیه تیز بین سیاست مدار ایزدخواه فیلسوف عارف ژرف نگر، عالم متخلق و رهبر و بنیان گذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمینى، رضوان الله علیه، از موقعیتى والا و ویژه برخودار است; زیرا، روزها و ساعتها و لحظههاى عمر او، بامراقبه و محاسبه سپرى شد و صدها آیهى قرآن را مجسم ساخت و عینیتبخشید.
امسال، که از سوى مقام معظم رهبرى، «سال امام خمینى; رضوان الله علیه» نام گذارى شده است، مناسب استسیرهى عملى ایشان را در ماه مبارک رمضان مورد بررسى قرار دهیم تا جان را با شهد محبت و شناختحاصل از رفتار ایشان، صفایى دیگر دهیم.
حضرت امام، رضوان الله علیه، توجه ویژهاى نسبتبه ماه رمضان داشته و بدین جهت، ملاقاتهاى خودشان را در ماه رمضان تعطیل مىکردند و به دعا و تلاوت قرآن و...مىپرداختند.
و خودشان مىگفتند: «خود ماه مبارک رمضان، کارى است» (1) .
یکى از یاران امام، در این باره گفته است:
در این ماه، ایشان، شعر نمىخواندند و نمىسرودند و گوش به شعر هم نمىدانند. خلاصه، دگر گونى خاصى متناسب با این ماه در زندگى خود ایجاد مىکردند، به گونهاى که این ماه را، سراسر، به تلاوت قرآن مجید و دعا کردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپرى مىکردند (2) .
ایشان، به هنگام سحر و افطار، بسیار کم مىخوردند، به گونهاى که خادمشان فکر مىکردند که امام، چیزى نخورده است! (3)
حضرت امام رحمه الله درباره رمضان چنین مىسرایند:
ماه رمضان شد، مى و میخانه بر افتاد عشق و طرب و باده، به وقتسحر افتاد افطار به مى کرد برم پیر خرابات گفتم که تو را، روزه، به برگ و ثمر افتاد با باده، وضو گیر که در مذهب رندان در حضرت حق این عملتبارور افتاد (4)
ماه رمضان را دریابیم ...
خداوندا!
گفتم: خسته ام!
گفتی: لا تقنطوا من رحمه الله
گفتم: کسی را ندارم!
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
گفتم: فراموشم نکن!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
گفتم: راه زندگی را نشانم بده
گفتی: انا هدیناه السبیل اما شکرا و اما کفورا
گفتم: نجاتم بده
گفتی: رمضان را دریاب
برای فارسی ما و مشکلات آن
فرض کنید که ما متنی را روی کاغذ داریم و می خواهیم آن را وارد رایانه کنیم. اولین روشی که به ذهن می رسد این است که متن را به تایپیست بدهیم تا با کامپیوتر تایپ کند. امّا آیا می شود عین همان متن را وارد رایانه بکنیم تا نیازی به تایپ نباشد؟ البته دستگاه « اسکنر » می تواند تصویری از آن متن را وارد رایانه کند، تا اینجا بخشی از مشکل ما حل شده است. امّا رایانه که نه عقلی دارد و نه « زبان » می فهمد، نمی تواند حروف و کلمات را از هم تشخیص دهد. مثلا ً اگر از کامپیوتر بخواهیم به ما بگوید که در متن اسکن شده کلمۀ « علی » چند بار آمده است، بی آنکه شرمنده شود، می گوید نمی توانم تشخیص بدهم! در واقع این « تصویر دیجیتال شده » باید به « تصویر قابل پردازش » تبدیل شود. موضوع اصلی OCR همین است. OCR سرنام اصطلاحی است که صورت کامل آن در واژه نامه های انگلیسی به دو صورت آمده است:
- Optical Character Recognition
- Optical Character Reader
ادامه مطلب ...
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای
سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره ؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم . تنها دخترم آوا به نظر
وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود . ظرفی پر از شیر برنج در
مقابلش قرار داشت ، آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود ! گلویم
رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم : چرا چندتا قاشق گنده نمی خوری ؟ فقط
بخاطر بابا عزیزم ! آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک
کرد و گفت : باشه بابا ، می خورم ، نه فقط چند قاشق ، همشو می خوردم ولی
شما باید … آوا مکث کرد !!! بابا ، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم ،
هرچی خواستم بهم میدی ؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و
گفتم ، قول میدم ، بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم ! ناگهان مضطرب شدم و
گفتم : آوا ، عزیزم ، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار
کنی ! بابا از اینجور پولها نداره ! باشه ؟
آوا گفت : نه بابا ، من هیچ چیز گران قیمتی
نمیخوام ! و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو خورد ! در سکوت از دست همسرم و
مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم
! وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد ؛ انتظار در چشمانش موج میزد . همه ما
به او توجه کرده بودیم و آوا گفت ، من میخوام سرمو تیغ بندازم ، همین
یکشنبه !!!
.....
ادامه مطلب ...
پیرمردی از راه دور برای زیارت حضرت امام به تهران و جماران رفت، در همان روز چندتن از شخصیت ها نیز برای دیدار امام رفته بودند، امام در آن روز با کسی قرار ملاقات نداشت، دیدار با شخصیت ها را نیز نپذیرفت اما وقتی که باخبر شد پیرمردی از روستایی دور افتاده به دیدار او آمده، او را به حضور پذیرفت.